-
شکایت و تبریک
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 22:41
سلام یادمه روزی که وبلاگ رو راه انداختم کلی حرف تو دلم بود که می خواستم بنویسم. اما نشد. ولی میگن قلمو هروقت بکشی رو کاغذ مینویسه! (قضیه همون ماهی تازه هست!) بعضی اوقات این روزگار انقدر عرصه رو برامون تنگ میکنه که خودش هم نمیتونه درستش کنه! یروز شادمون میکنه، یروز اشکمونو در میاره ، یروز انقدر دورمونو شلوغ میکنه که...
-
چشم آسمونی
جمعه 1 تیرماه سال 1386 22:38
-
غم تنهایی
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 23:31
-
Alone
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 14:28
اولین کار گرافیکی یک والپیپر است. که نسخه'ی ویرایش شده از یه عکس زیباست.امیدوارم خوشتون بیاد
-
شروعی دوباره
دوشنبه 28 خردادماه سال 1386 20:55
سلام ، سلامی بعد ازگذشت حدود 1سال، 1سال سیاهی، 1سال تنهایی، 1سال پر از حسرت، 1سال پر از سوال های بی جواب، 1سال گلگی، گلگی از خدا، چرا؟ چرا پدر من؟ پدری که سال پیش در روز پدر نوشتم، بهترین پدر دنیا رو دارم، اما حالا باید بگم بهترین پدر دنیا رو از دست دادم. تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم، مینویسم، مثل گذشته، امیدوارم...
-
عاشق بمان
جمعه 3 شهریورماه سال 1385 12:49
مهم این نیست که هستی، آن چه اهمیت دارد این است که همیشه عشق بورزی و آن چه تو را باید شادمان کند این است که روزت را با عشق آغاز کنی و شب هنگام با یاد عشق سر به بالین بنهی محبت و صداقت باید هسته مرکزی همه کارهای تو باشد و از درون و برون یکی شوی مثل نفس کشیدن که همه اعضا با هم به اتحاد می رسند در رساندن دم به بازدم عشق...
-
راز زندگی
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 14:28
در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن فرشته دیگری گفت آن را در زیر دریاها قرار بده سومی گفت راز زندگی را در کوهها قرار بده ولی خداوند فرمود اگر من بخواهم به...
-
قول
جمعه 27 مردادماه سال 1385 11:24
زیر آفتاب درخشان، روی ساحی صورتی رنگ، پر از مرجان و صدف های رنگارنگ نشسته بود. صورت آفتاب سوخته او موهای بلند صاف و قهوه ای رنگش، با لباسی ابریشمی که بر تن داشت، چهره ای جذاب و زیبا به او می داد. بعد از مدتی گشت و گذار در سواحل اطراف، او این ساحل را در جنوب غربی خلیج هورس شو برای استراحت انتخاب کرده بود و به همراه...
-
کاش تو بودی
شنبه 21 مردادماه سال 1385 00:59
این روزها گاهی جلوی آینه می ایستم و اشکها مو نگاه میکنم . میخوام همه ی اشکهامو جمع کنم توی یه شیشه تا وقتی دیدمت بهت نشون بدم . شاید هم برای روزتولدت بهت هدیه دادم . این روزها هوای اتاقم بدجوری خزونیه . همه اش آسمون ابریه . انگار آسمون هم میخواد اشکا شو جمع کنه . این روزها همه اش ابرـ همه اش بارون ـ همه اش اشک ـ همه...
-
پدر دوستت دارم
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 13:45
روز پدر هم رسید. پدر... چه واژه زیبایی. واقعا معنی پدر چیست؟ مهربان؟ دلسوز؟ خسته؟ زحمتکش؟ .... . اما اینها فرقی نمیکنهُ مهم این است که پدر من، به معنای واقعی یک پدر است. پدر، ای مهربان من ، ای دلسوز من ، ای همراه من ، ای یار و یاور من ، پدر من ، دوستت دارم و روزت مبارک.
-
عشق در تابستان
جمعه 13 مردادماه سال 1385 11:49
نسیم خنکی به سوی ساحل می وزید، ماریا بر ساحل طلایی رنگ نشسته بود و آن چنان غرق در افکار و احساسات خود بود که حتی متوجه سوزش شانه های ظریفش در زیر آفتاب نمی شد. در اطراف او کودکانی شاد و خندان مشغول بازی بودند و پدر و مادرهایشان هم مراقب فرزندان خود بودند. در این حال قطرات اشک آرام آرام بر گونه های او می غلتید و به...
-
پاییز
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 16:08
از خواب بیدار شد و چشمانش را باز کرد. نمی توانست آنچه را که می بیند باور کند. هسرش در کنار او دراز کشیده و با لبخندی آرام بخش در چشمان او نگاه می کرد. همسرش، همان کسی که هفت سال با هم زندگی کرده بودند و ناگهان چند ماه قبل در پایان تابستان او را ترک کرده بود. نمی توانست باور کند ولی او برگشته بود و در کنار او آرمیده...
-
جدایی ابدی نیست
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 00:32
این سومین باری بود که این رؤیا او را از خواب بیدار میکرد. باز هم در خواب او را دیده بود، مردی را که روزی آرزو می کرد با او پیر شود، مردی که دقیقا دو سال قبل او را ترک کرده بود. چهره اش در خواب کاملا روشن و واضح بود. چشمان قهوه ای او که در هنگام خوشی کاملا برق میزدند. بینی کوچکش که به او چهره ای کدکانه میداد. لبانی که...
-
زشت و زیبا
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 16:38
روزی روزگاری ، در گوشه ای از این دنیای بزرگ، دوخانواده خیلی ثروتمند زندگی می کردند. یکی از آن خانواده ها، دختری زیبا و دیگری پسری جوان داشت.روزی آن دو خانواده تصمیم گرفتند که جشن عروسی بزرگی بر پا کنند و دختر را به عقد پسر در بیاورند. پس جار زدند و مردم را به عروسی دعوت کردند. عروسی بزرگی برپا شد و مردان و زنان زیادی...
-
فقط عشق و دیگر هیچ
شنبه 24 تیرماه سال 1385 19:18
رودها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند . کوها و قله ها و دریاها و رودها با موجها معنی زندگی پیدا می کنند. و انسان ، همه انسانها با عشق فقط با عشق. پس بارخدایا بر من رحم کن. بر من که میدانم ناتوانم رحم کن. باشد که خانه ای نداشته باشم. باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم. باشد که حتی دست و پایی نداشته...
-
غمی غمناک
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 23:42
شب سردی است و من افسرده راه دوری است و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده می کنم،تنها،از جاده عبور دور ماندن از من آدم ها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزوده مرا بر غم ها فکر تاریکی واین ویرانی بی خبرآمد تا با دل من قسه ها ساز کند پنهانی نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر صحرنزدیک است هردم این بانگ بر آرم از دل: وای،این...
-
دستینی
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 12:38
روزی در یکی از خیابانهای بیرهنگام در حال قدم زدن بودم که حلقه الماسی پشت ویترین جواهر فروشی نظرم را جلب کرد. الان که فکر میکنم نمی دانم چرا ایستادم و به آن نگاه کردم. وقتی که می خوایتم راهم را ادامه بدهم به طور ناگهانی محکم به شخصی که از پهلوی من می گذشت، برخورد کردم و کتاب هایی که در دست او بود به زمین افتاد. با...